[our secret part 8]
در اتاق رو باز کرد، که باعث شد چان و چانگبین نگاهشونو بهش بدن.
چان: خب حالا تاثیری هم داشت؟
سرشو به دو طرف تکون داد.
هان: اون گفت حالش خوبه.
چانگبین: و تو هم باور کردی؟
هان: گفت فقط... یه دلتنگی کوچیکه.
چان سرشو پایین انداخت و با خودکار توی دستش بازی کرد.
چان:*توی دلش* یه دلتنگی؟ دلتنگ کی شدی لینو... اون کیه که تورو انقدر از خود بی خود کرده؟!
تو افکارش بود که با صدای یکی از پسرا به خودش اومد.
هیونجین: هیونگ من نیم ساعته اینجا وایستادم ها!
خنده ای کرد.
چان: خب پس بزن بریم شروع کنیم...
•گذشت زمان،ساعت ۸ شب•
بعد از یه روز شلوغ بلاخره از پشت میز بلند شد. قوسی به کمرش داد و دستاشو بالای سرش کشید.
بعد از مرتب کردن میزش از اتاق بیرون رفت. داشت به سمت اتاقای خوابگاه میرفت که یهو...
÷ هیونگ
به پشتش برگشت.
× لینو؟ فکر کردم که...
حرفش از سمت پسرک قطع شد.
÷ میشه حرف بزنیم؟
کمی متعجب شد؛ اما مثل همیشه با لبخندش از پسرش حمایت کرد.
چان: حتما
لبخندی روی لبای لینو نشست. با اینکه از موافقتش مطمئن بود اما بازم شنیدنش از طرف اون مرد حس خوبی بهش داد.
چان: بیرون یکم قدم بزنیم؟
سرشو تکون داد و هر دو باهم از پله های ساختمون کمپانی پایین رفتن و به بیرون از اون ساختمون بزرگ قدم برداشتن.
چند قدمی رو کنار هم برداشتن، سکوت عذاب بینشون خیلی طول نکشید و توسط پسر کوچیکتر شکسته شد.
÷ من... متاسفم
چان:*خنده ای کرد* تو الان داری معذرت خواهی میکنی؟ سرت به جایی نخورده؟
÷*خنده ای سر داد*
چان: سختی تو زندگی همه هست پسر، اما نباید بزاری روی تمام قسمت های زندگیت اثر بزاره.
÷ ممنونم هیونگ.
بدون درنگ پسرش رو در آغوشش کشید؛ هر که اون مثل همیشه غر غر کرد ولی چان خوب میدونست که بهش نیاز داره.
÷ چان ولم کنننن
دستاشو از دور پسر باز کرد و با لبخندی رو مخی بهش نگاه کرد.
÷ داری بابت اون عذر خواهی به گوه خوریم میندازی ها!
چان: هی هی حواست باشه چی میگی
•|زمان حال، 2021/5/15 ساعت ۱۰ شب، لس آنجلسِ آمریکا
هانا: یه دقیقه اون لامصبو بزار کنار خب. داریم فیلم میبینیم مثلا!
نیم ساعتی بود که صفحه پیامکاشو باز کرده بودی؛ نتونستی جلوی حس کنجکاوی مزخرفتو بگیری و حالا باز دهمی بود که تمام اون صد تا پیام از اول میخوندی. خودتم هدفتو از اینکار نمیدونستی، فقط به انجام دادنش ادامه میدادی و باعث کلافگی دوستت میشدی. "خواهش میکنم جواب بده ات خواهش میکنم"،"باید باهات حرف بزنم، باید بهت توضیح بدم..." و پیامایی که تمام محتواشون جز نگرانی،التماس و عذر خواهی نبود...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
چان: خب حالا تاثیری هم داشت؟
سرشو به دو طرف تکون داد.
هان: اون گفت حالش خوبه.
چانگبین: و تو هم باور کردی؟
هان: گفت فقط... یه دلتنگی کوچیکه.
چان سرشو پایین انداخت و با خودکار توی دستش بازی کرد.
چان:*توی دلش* یه دلتنگی؟ دلتنگ کی شدی لینو... اون کیه که تورو انقدر از خود بی خود کرده؟!
تو افکارش بود که با صدای یکی از پسرا به خودش اومد.
هیونجین: هیونگ من نیم ساعته اینجا وایستادم ها!
خنده ای کرد.
چان: خب پس بزن بریم شروع کنیم...
•گذشت زمان،ساعت ۸ شب•
بعد از یه روز شلوغ بلاخره از پشت میز بلند شد. قوسی به کمرش داد و دستاشو بالای سرش کشید.
بعد از مرتب کردن میزش از اتاق بیرون رفت. داشت به سمت اتاقای خوابگاه میرفت که یهو...
÷ هیونگ
به پشتش برگشت.
× لینو؟ فکر کردم که...
حرفش از سمت پسرک قطع شد.
÷ میشه حرف بزنیم؟
کمی متعجب شد؛ اما مثل همیشه با لبخندش از پسرش حمایت کرد.
چان: حتما
لبخندی روی لبای لینو نشست. با اینکه از موافقتش مطمئن بود اما بازم شنیدنش از طرف اون مرد حس خوبی بهش داد.
چان: بیرون یکم قدم بزنیم؟
سرشو تکون داد و هر دو باهم از پله های ساختمون کمپانی پایین رفتن و به بیرون از اون ساختمون بزرگ قدم برداشتن.
چند قدمی رو کنار هم برداشتن، سکوت عذاب بینشون خیلی طول نکشید و توسط پسر کوچیکتر شکسته شد.
÷ من... متاسفم
چان:*خنده ای کرد* تو الان داری معذرت خواهی میکنی؟ سرت به جایی نخورده؟
÷*خنده ای سر داد*
چان: سختی تو زندگی همه هست پسر، اما نباید بزاری روی تمام قسمت های زندگیت اثر بزاره.
÷ ممنونم هیونگ.
بدون درنگ پسرش رو در آغوشش کشید؛ هر که اون مثل همیشه غر غر کرد ولی چان خوب میدونست که بهش نیاز داره.
÷ چان ولم کنننن
دستاشو از دور پسر باز کرد و با لبخندی رو مخی بهش نگاه کرد.
÷ داری بابت اون عذر خواهی به گوه خوریم میندازی ها!
چان: هی هی حواست باشه چی میگی
•|زمان حال، 2021/5/15 ساعت ۱۰ شب، لس آنجلسِ آمریکا
هانا: یه دقیقه اون لامصبو بزار کنار خب. داریم فیلم میبینیم مثلا!
نیم ساعتی بود که صفحه پیامکاشو باز کرده بودی؛ نتونستی جلوی حس کنجکاوی مزخرفتو بگیری و حالا باز دهمی بود که تمام اون صد تا پیام از اول میخوندی. خودتم هدفتو از اینکار نمیدونستی، فقط به انجام دادنش ادامه میدادی و باعث کلافگی دوستت میشدی. "خواهش میکنم جواب بده ات خواهش میکنم"،"باید باهات حرف بزنم، باید بهت توضیح بدم..." و پیامایی که تمام محتواشون جز نگرانی،التماس و عذر خواهی نبود...
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
۲۳.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.